درین زندان ظلمت بار بسا فریاد بیش از حد
میان میله فولاد بسا خون ها بیش از حد
کسی از زخم خود نالد کسی با تار ابریشم
بدوزد زخم نارنجش بسا غوغا بیش از حد
درین زندان ظلمت بار بسا فریاد بیش از حد
میان میله فولاد بسا خون ها بیش از حد
کسی از زخم خود نالد کسی با تار ابریشم
بدوزد زخم نارنجش بسا غوغا بیش از حد
حاکم که شود ظالم مطلب ز کجا آید
دلبر که شود مجرم مقصد ز کجا آید
بی پیر همی گردد دنیا چراغان دوست
میبخانه نباشد یار مستی ز کجا آید
درین شهر پر آشوب و شرر بار من غریبم
غریبم من درین بازی کردنکش غریبم
نه یار و یاوری دارم نه همدم نی رفیقی
درین دنیای مطلب ها و صد رنگها غریبم
بسازم خانه از عشق بگردم دور آن با مهر
که در بازی مکر و حیله و نیرنگ غریبم
روم با مهر کنار رودبار همدلی ها
که در دنیای جهل و تعصب من غریبم
بسازم بهر حفظ خود ز دانش دیوانی را
برای رهنمود عالم نادان که با آنان غریبم
بیا که رفته و دل غرق ذات پاک کنیم
ز حسرت دنیای حوس , دل آزاد کنیم
بیا به ملک ثواب راه گشاه شویم
پیش از آن دم که زین جهان رویم
بیا ببین هزار کعبه در کنار تو است
یک دم اگر ز سخاوت ,چشم باز کنیم
دلبرا دل درگه ذات کبریاست بیا
که رفته به دل ها و افتخار کنیم
میخانه فرو ریزد بتخانه بنا گردد
زان مستی هر روزم غمخانه بنا گردد
دل غرق گناه باشد روحم به قضا سوزد
گر رحم نباشد هیچ ظلمانی قضا گردد
آن لاله رخ لیلا صفت امشب به خوابم می رمید
سرو بلند ابرو کمند امشب به خوابم می رمید
گلگون صفت رخسار او رویای شب سیمای او
آن عشوه گر دندان صدف امشب به خوابم می رمید
آهو صفت چشمان او شبرنگ شب موهای او
کبک دری آن گلپری امشب به خوابم می رمید
شبی رفتم به سوی خانه دوست
بدیدم گلرخی در کوچه اوست
کمان ابرو سیه چشمان نگاه کرد
شدم مدحوش رخسارش ای دوست
کمی راحت اما کمی افسرده بودم
ز زیبای و دلداری اش ای دوست
قد و قامت رسا چون سرو خوش قد
ندیم من مثالش در جهان دوست
گمان بردم که شاید حور باشد
مگر بالا بود مقام و منزلش دوست
که ناگاه دست خود دندان گرفتم
زدم بردست خود زخمی ای دوست
بخود گشتم زخود بیحوده گی ها
بدانستم
هنرمند است آن دوست
ای یار بیا که مست و مدهوش شدم
ای دوست بیا که باده بر دوش شدم
زندان حوس را بشکستم با گرز قضاوت
زیبد که اکنون می خوش خور شدم
من شکوه ندارم ز آن حسن دلارا
خود را که شناختم با هوش شدم
آن جال شیاطین که بود جهل و تعصب
صد پاره نمودم و به حق رو شدم
گم گشته ز میدان خدایم محمد یا رسول الله
فریاد زمان داریم محمد یا رسول الله
بخشش ز خدا خواهیم چون غرق گناه باشیم
بر ما شفاعت کن محمد یا رسول الله
کردیم فراموش ما رسم خدا دوستی
الگو ترا خواهیم محمد یا رسول الله
عسی ترا خواهد موسی ترا خواهد
دیدار تو خواهیم ما محمد یا رسول الله
شیطان حوس دارد تا با تو سخن گوید
خرسند به دیداریم محمد یا رسول الله
ابلیس ز درت باشد نا امید ز دیدارت
زان نکته امید داریم محمد یا رسول الله
کسی در عشرت و مستی کسی در حال تنگدستی
کسی درگیر دام عشق کسی در عشق با سستی
کسی را دادی آه و سوز ،کز بارگاهت ترا خواهد
کسی را دادیش ثروت ، کز درگاهش گدا راند
کسی محتاج لبخند و کسی خسته است از لبخند
کسی فریاد ز غم دارد کسی غم در دلش جوشد
چه زیشتی ها چه زیبایی درین عالم به رسوایی
که در عرش ام روی آخر کشد کارت به رسوایی