امشب ز سر مستی رفتم به در هستی

تا دم به دم آید دوست بینم که تو هستی

چشمم به دری افتاد دیدم متونی را

خواندم که چی باشد در موج همان هستی

تنویس همین بود یار عشق نام امید باشد

یکدم بخودم گفتم باشد بچه این معنی

فکری بخودم کردم رفتم به در دیگر

دیدم همان متون تنویس ز سر هستی

با دست چپ خود چشمم را بمالیدم

با دست دیگر کردم تعقیب دیگر معنی

با رنگ بسا خیره یک مطلب نابی بود

امید بود الله در عالم تنگ دستی

متن دیگرش خواندم ناگه بترسیدم

آنکس نبخشد رب باشد مادر آزاری

دردی به دلم افتاد اشکی ز چشمم رفت

دادم به خودم یکدم پیوند امیدواری

زان در بگشتم بر رفتم به مکان خود

دیدم که هست مادر در خواب رویایی

در پیش قدم هایش زانو زدم با اشک

تا بانگ خروسک  تا وقت سحر خیزی

بیدار بودم ای دوست تا برخیزد مادر

مادر که بیدار شد پرسید  چه میخواهی

گفتم که ای مادر هستی تو زمن رازی

یک لحظه بجا ایستاد گفتا پسرم آری

پرسید چرا نازم این را تو میپرسی

گفتم که ای مادر گفتست الله قطعی

ای بنده من هرگزنسیت راه به بهشت آنکس

کرده است پدر آزاری کند مادر ازاری

دستی کشید با مهر بر سر منم مادر

گفتا پسرم هستم تا نزد  الله رازی