ترسم ز ترس رسوا یارم به او چی گویم

ترسی ز فکر سودا دارم به او چی گویم

قید زمان گشتم دور از فراخ دنیا

در بند شک بماندم از حق به او چی گویم

حرص و هوس گشتست بر روح من حاکم

در ظلمت شبانگاه از نور به او چی گویم

چون قایق شکسته در حال غرق وهمم

در بحر وهم هولناک از مهر به او چی گویم

با قامت خمیده اکنون شکسته ام من

بیهوده گشت جوانی از وقت به او چی گویم

اندوه من ز آنست در شیفتگی روزگار

قلب سیاه دارم  پاسخ به او چی گویم