شبی رفتم به سوی خانه دوست

بدیدم گلرخی در کوچه اوست

کمان ابرو سیه چشمان نگاه کرد

شدم مدحوش رخسارش ای دوست

کمی راحت اما کمی افسرده بودم

ز زیبای و دلداری اش ای دوست

قد و قامت رسا چون سرو خوش قد

ندیم من مثالش در جهان دوست

گمان بردم که شاید حور باشد

مگر بالا بود مقام و منزلش دوست

که ناگاه دست خود دندان گرفتم

زدم بردست خود زخمی ای دوست

بخود گشتم زخود بیحوده گی ها

بدانستم هنرمند است آن دوست