ای یار بیا که مست و مدهوش شدم
ای دوست بیا که باده بر دوش شدم
زندان حوس را بشکستم با گرز قضاوت
زیبد که اکنون می خوش خور شدم
من شکوه ندارم ز آن حسن دلارا
خود را که شناختم با هوش شدم
آن جال شیاطین که بود جهل و تعصب
صد پاره نمودم و به حق رو شدم